Hazara Genocide Archive
Ehsanullah Ahmadi
Detailed information
Full Name: Ehsanullah Ahmadi
Father's Name: Nematullah Ahmadi
Gender: Male
Age: 19
Marital Status: Single
Ethnicity: Hazara
Occupation: Student
Was living in: From Jaghori, but was living in West Kabul, Afghanistan
Killed on: October 24, 2020
Killed in: Suicide attack
Perpetrators: ISIS
Buried in: Hometown
Country: Afghanistan
Contact facilities (phone, e-mail, residence):
Interview:
Consent letter:
Ehsanullah Ahmadi, victim of
Kawsar-e-Danish Educational Center
At least 43 school students have been killed in a suicide attack on Kawsar-e-Danish Educational Center in Dasht-e-Barchi, West Kabul and 57 other wounded. ISIS claimed the responsibility.
در حمله انتحاری به مرکز آموزشی کوثر دانش واقع دشت برچی در غرب کابل، دست کم ۴۳ دانش آموز کشته و ۵۷ تن دیگر هم زخمی شدند. داعش مسئولیت حمله را بر عهده گرفت
زنــــــدگــی نامــــــه شــــــــــهـــــیـد احـــــســــــــان الله احــمـــدی
شهید احسان الله احمدی فرزند نعمت الله احمدی، روز سه شنبه تاریخ 20/7/1380 در قریه لومان ولسوالی جاغوری ولایت غزنی دیده به جهان گشود. وی در زمان کودکی از هوش و ذکاوت عالیی برخودار بود. رفتارش کاملا متفاوت از سایر هم سن وسالان دیارش بود. در همان دوران کودکی با همه اعضای خانواده، اقارب، دوستان و همسایهها از خورد و بزرگ، زن و مرد بسیار رابطه صمیمی و مهربانانه داشت که اخلاق نیک و رفتارش زبان زد همه شده بود. شهید احسان الله صنف اول مکتب را در لیسه لومان جاغوری آغاز نمود، سپس به عمر 10 سالگی همرای خانواده به کابل آمد. جدای و دوری از پدر کلان، که با او محبت بسیار داشت، برایش خیلی سخت بود. احسان الله همیشه از طریق تلفن جویای احوال پدر کلانش می شد. احسان الله از صنف سوم تا صنف9هم در لیسه تربیت درس خواند. در سال 1397 به خواهش مادرش به لیسه عبدالرحیم شهید نقل مکان کرد که مادرش در آن مکتب معلم هست. احسان پسر پرشور بود و با هزاران امید و آرزو به سختی درس خوانده بود. پدر و مادرش با دعا و نیایش؛ با عاطفه و عشق و با تحمل محنتِ بسیار کمک اش کرده بود تا به اینجا رسد. احسان میخواست داکتر شود؛ برای آن نیز بی وقفه می کوشید تا بیشتر بخواند و بهتر بیاموزد.
صبح روز سوم عقرب سال 1399، مادر شهید احسان الله بخاطر تنظیم درس و صنف خود به پوهنتون تعلیم و تربیه شهید استاد ربانی رفته بود؛ در برگشت به خانه می بیند که احسان الله کتاب به دست مقابل تلویزیون نشسته بازی کرکت تماشا می کند مادر به شوخی از احسان الله سوال می کند که برای نان چاشت چه آماده کرده است احسان الله می گوید که چرا برایش قبلا نگفته بوده که نان چاشت را آماده کند. کتاب را زمین گذاشته از جا بلند می شود. خلاصه مادر و پسر توافق می کنند که نان چاشت همان روز را به کمک هم درست کنند. احسان می رود پیاز پست می کند و مادر روغن در دیک می اندازد هنگامکه احسان مشغول پیاز پست کردن می شود مادر نگران اینکه پیاز چشمان پسر را اذیت کند به کمک اش می رود و پیاز را از دستش می گیرد. مادرش می گوید پسرش آنروز خیلی نورانی شده بود. می گوید: "احسان جان چقدر مقبول شدی!" احسان مثل همیشه لبخند می زند و به داخل خانه می رود تا پخته شدن غدا. خاله احسان الله که او هم معلمه مکتب عبدالرحیم شهید هست قبل از رفتن به مکتب بقصد احوالگیری به خانه میآید وی نیز با مقابل شدن با احسان الله از وی با تعجب سوال می کنند "احسان جان امروز چقدر مقبول شدی!" احسان الله آخرین غذا رابا مادر و خاله اش می خورد، مادر و خاله به طرف وظیفه می روند لحظه ای بعد عالیه و بهار (خواهران احسان الله) از مکتب به خانه می آیند و متوجه می شود که احسان الله در اتاق دیگر مقابل آینه استاده چهره خود را در آینه می بنید موهایش را با دستانش منظم می کند بعد با لبخندی از اتاق بیرون میشود. گویا او میداند که این آخرین دیدار است. با خواهرانش خداحافظی می کند و به قصد رفتن به کورس کوثر دانش خانه را ترک می کند. دقیق در همان روز، ساعت چهار عصر هنگامیکه از کورس کوثر دانش رخصت شده بود در داخل کوچه یک حمله انتحاری بسیار مهیب رخ داد. این حمله کورس کوثر دانش را که در ناحیه 13 هم شهر کابل موقعیت دارد هدف گرفت که در نتیجه احسان الله به عمر 19 سالگی با چهل یار و گلهای معارف دیگر به درجه شهادت نایل آمد.
پدر شهید احسان الله در لحظه وقوع حادثه در حال برگشت ازوظیفه به طرف خانه بوده است وی می گوید: در کوته سنگی رسیده بودم که شنیدم انتحاری شده. باشنیدن خبر حمله انتحاری، لرزه به اندامم افتاد و به شماره تلفن احسان الله پی هم تماس گرفتم اما هرگز صدای وی را نشنیدم. صدای امبولانسها هر لحظه بیشتر و امید من هر لحظه ناامید تر می شد. در آنهنگام مادر و خواهرش نیز به طرف محل رویداد می دویدند و بعد از تقلای بسیار زیاد و جستجوی تمامی شفاخانه های دشت برچی وی را با چشمان نیمه باز و بدن سرد و بی روح در شفاخانه محمد علی جناح به فاصله 4 کیلومتر از محل رویداد پیدا کردیم. دنیایم تاریک شد و زندگی برایم بی معنی شد. شب شهادت او متوجه شدیم که در میان دست در هم تنیده اش، روی تابوت؛ با بدن سرد و چشمان نیمه باز؛ هنوز دو قلم شکسته دارد. او بی هیچ گناه و تقصیری؛ قربانی حمله تروریستی شد، با نماد آگاهی؛ برای همیشه از میان ما رفت و جایش پر از قلبهای شکسته و دلهای محزون شد.